عاشقانه

تودنیای منی امابه دنیااعتمادی نیست....


کاش هرگز نديده بودمت


لعنت بر چشمي که بي موقع باز شود !

نوشته شده در یک شنبه 16 فروردين 1395برچسب:,ساعت 1:29 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

جهــــــــــــــــانم بی تو الفـــــــــــ ندارد

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
نوشته شده در یک شنبه 16 فروردين 1395برچسب:,ساعت 2:28 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

 

دختر دار که بشم

نوشته شده در یک شنبه 27 فروردين 1395برچسب:,ساعت 7:23 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

نمیتونم بشنومت از این و اون


ببینم عکستو تو آلبوم عکس دیگرون


نمی تونم ببینم با همه مهربونیتو


با منی که عمریه دیوونتم
نامهربون

با همه می بینمت با همه کس به جز خودم


تقصیر من چیه که عاشق چشم تو شدم ؟


دیگه طاقت ندارم تو رویای کسی باشی


دنیای منی محاله دنیای کسی باشی

نوشته شده در یک شنبه 26 بهمن 1393برچسب:,ساعت 1:22 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم.. با من ازدواج می‌کنی؟

اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر ساده‌ای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله می‌شوی
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!

دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خون درد

آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانه‌های اشک کاشت.

نوشته شده در یک شنبه 26 بهمن 1393برچسب:,ساعت 1:19 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

درگیر رویای توام .. من‌و دوباره خواب کن
دنیا اگه تنهام گذاشت .. تو من‌و انتخاب کن

دلت از آرزوی من .. انگار بی‌خبر نبود
حتی تو تصمیمای من .. چشمات بی‌اثر نبود

خواستم بهت چیزی نگم .. تا با چشام خواهش کنم
درارو بستم روت تا .. احساس آرامش کنم

باور نمی‌کنم ولی .. انگار غرور من شکست
اگه دلت میخواد بری .. اصرار من بی‌فایدست

هر کاری می‌کنه دلم .. تا بغضمو پنهون کنه
چی می‌تونه فکر تو رو .. از سر من بیرون کنه

یا داغ رو دلم بذار .. یا که از عشقت کم نکن
تمام تو سهم منه .. به کم قانعم نکن

 

نوشته شده در یک شنبه 26 بهمن 1393برچسب:,ساعت 1:12 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

 
اگه مردی...؟!! مرد بمون... اگه نیستی... نامردی نکن...!!
 

اگه تنهایی...؟!! تنها بمون... اگه نیستی... تنهاش نذار...!!

 
اگه نجیبی...؟!!...نجابت کن... اگه نیستی... هرزگی نکن...!!

 
اگه عاشقی...؟!!عاشق بمون... اگه نیستی... حرمت عشقو نشکن...!
 
نوشته شده در یک شنبه 26 بهمن 1393برچسب:,ساعت 1:10 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

سلام دوستان میدونستین بعضی دوستیا

 شوخی شوخی میان و جاگیر میشن توی دلت !

تبدیل به یه عشق عمیق میشن …
ته نشین میشن توی قلبت …
ولی یه روز خیلی راحت تو سکوت میرن !
اونجا باورش سخته ، اونوقته که باید بلد باشی چطور با یه خاطره کنار بیای !
.
.اما


وقتى نیستىن میخواهم سر به تن هیچ خاطره اى نباشد …

نوشته شده در یک شنبه 26 بهمن 1393برچسب:,ساعت 1:7 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

عشق یعنی:

 

وقتی ازت سوال کردن

چه نسبتی باهاش داری؟

 

سرت بگیری بالاو شجاعانه بگی

 

 

"عشقمه" میفهمی؟

نوشته شده در یک شنبه 26 بهمن 1393برچسب:,ساعت 1:6 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

همیشه بهم میگفت زندگیمی....

 

وقتی رفت من بهش گفتم:مگه من زندگیت نیستم؟

 

گفت آدم برای رسین به عشقش باید از زندگیش بگذره...

نوشته شده در یک شنبه 26 بهمن 1393برچسب:,ساعت 1:4 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

نوشته شده در یک شنبه 26 بهمن 1393برچسب:,ساعت 1:3 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

به سلامتی تو

تویی که این متن رو میخونی

تویی که دلت شکست

ولی مرام داشتی

تنها موندی....

اما معرفت داشتی...

تویی که

تو این روزای سخت

از خیلی از نامردای مرد نما

مقاومتری و محکمتری....

بسلامتی فقط خــــــــــــــــــــودت.......

 

به سلامتی تو ....

 

تویی که الان پشت مانیتور قوز کردی ...

 

تویی که الان با کله اومدی رو صفحه مانیتور دستتو گذاشتی زیر چونت

 

تویی که الان از فرط تنهایی بغضت گرفته ...

 

تویی که از بس خسته ای دلت گرفته


تویی که الان دلت واسه یه بی معرفت تنگه

نوشته شده در یک شنبه 26 بهمن 1393برچسب:,ساعت 1:1 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

عشق دوروغ.یالان دنیا.یالان عشق

 

 

رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری

 

 

 

و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است

 

 

 

و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد

 

 

 

و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟

 

 

 

این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان

 

 

 

......

 

 

ایستادن اجبار کوه بود،

 

 

 


رفتن سرنوشت آب

 

 

 


افتادن تقدیر برگ

 

 

 

و صبر پاداش آدمی...

 

 

 


پس بی هیچ چشم داشتی

 

 

 

حراج محبت کنیم که

 

 

 

همه ی ما خاطره ایم!

 

 

نوشته شده در دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:,ساعت 8:13 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده

فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...

اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم

باور نمیکنم اینک بی توام

کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری

کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی

تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ،

تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...

کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم

در حسرت چشمهایت هستم ،

چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده

در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ،

هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...

 

http://beauty-of-life.ir/wp-content/uploads/2010/12/love_is-19.jpg

میدانستم عاشق بارانی ،

 

آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشکهایم ،

 

تا اشکهایم ابر شود و باران ببارد این اشکهای من است

 

که بر روی تو میبارد آسمان با دیدن چشمهای من می نالد

 

عشق همین است و راه آن نفسگیر باز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش،

 

دردهایی که درد نیست چون دوایش تویی خیالی نیست دلتنگی ها و بی قراری هایش،

 

چون چاره اش تویی عزیز من تویی، در راز و نیازهایم تنها تویی با تو بودن یعنی همین ،

 

یعنی من عاشقم بیشتر از تمام عشقهای روی زمین عزیزم خیلی دوستت دارم ،

 

تنها همین احساس است که در دل دارم این کلام جاودانه را از من بپذیر ،

 

در روزی که قلبم درونش غوغاست ،

 

این احساس صادقانه را از من بپذیر ،

 

در روزی که حال من حال خودم نیست

 

 

نوشته شده در دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:,ساعت 8:11 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

کاش امتحانش نمیکردم

 

 

به من می گفت: انقدر دوستت دارم که اگر بگویی بمیر، میمیرم...

 

 

 

 

 

باورم نمی شد... فقط یک امتحان ساده به او گفتم بمیر...

 

 

 

سال هاست درتنهایی پژمرده ام...

 

 

 

 

 

کاش امتحانش نمی کردم...

 

 

 

 

کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم کرد.

 

 

 

کاش میشد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد.

 

 

 

کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد. 

 

 

 

کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد... 

 

نوشته شده در دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:,ساعت 8:11 بعد از ظهر توسط آنیتا| |


تا کی عشق

 

 

تا کی ؟

 

 

 

 

 

  تا کی عاشق باشم و از عشقم دور ؟

 

 

 

تا کی اسیر تنهایی هایم باشم و از یارم دور .....؟

 

 

 

تا کی باید به خاطر دوری تو اشک بریزم

 

 

 

و حسرت آن دستهای گرمت را بکشم...؟

 

 

 

 تا کی باید از خدای خویش التماس کنم

 

 

 

 

 

تا تو را به من برساند ،

 

 

 

نزدیک و نزدیک تر کند  تا بتوانم تو را در آغوش بگیرم؟...

 

 

 

تا کی باید صدای غم انگیز آواز مرغ عشق را بشنوم

 

 

 

و دلم برایت تنگ شود؟

 

 

 

تا کی باید غروب پر درد عاشقی را ببینم و دلم بگیرد!

 

 

 

تا کی باید تنهایی به خورشیدی که آرام آرام

 

 

 

به پشت کوه ها می رود را نگاه کنم

 

 

 

وتا کی باید لحظه ها و ثانیه ها را یکی یکی بشمارم

 

 

 

تا لحظه دیدار با تو فرا رسد؟

 

 

 

خسته ام !

 

 

 

 یک خسته دلشکسته عاشق بی سر پناه.... عاشقم !

 

 

 

یک عاشق دیوانه سر به هوا

 

.....

 

 

 

 

 

تا کی باید کنج اتاق خلوت دلم بنشینم

 

 

 

و با قلم و کاغذ درد دل کنم؟...

 

 

 

تا کی باید دلم را به فرداها خوش کنم

 

 

 

و پیش خود بگویم آری فردا وقت رسیدن است!

 

 

 

تا کی باید در سرزمین عشاق سر به زیر باشم و

 

 

 

چشمهای خیسم را از دیگران پنهانکنم؟

 

 

 

تا کی باید بگویم که عاشقم ، ولی یک عاشق تنها ،

 

 

 

عاشقی که معشوقش در کنارش نیست!

 

 

 

تا کی باید به انتظارت زیر باران بنشینم

 

 

 

و همراه با آسمان بنالم و ببارم....

 

 

 

و تا کی باید با دستهای خالی

 

 

 

با آغوش سرد ، با دلی خالی از آرزو و امید ،

 

 

 

با چشمانی خیس و شاکی زندگی کنم؟

 

 

 

آری تا کی باید تنها صدای مهربان تو را بشنوم

 

 

 

ولی در کنار تو نباشم عزیزم!

 

 

 

تاکی؟

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:,ساعت 8:9 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

   ﺑﻴﻤﺎﺭِ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺗﻮﺍﻡ …
           ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﺨﻨﺪ …
            عاشق این بیماری ام … 
 
 

      بی تو زتدگی برام هیچ معنی نداره

عشقم(....)

نوشته شده در دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:,ساعت 8:6 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

خیلی می ترسید

علتش را پرسیدم

گفت: با اینکه ازته دل خوشحالم

امـــــــــــــــا

خوشحالی اینطوری وحشناک است

وقتی !!

دست سرنوشت بخواهد

چیزیرا از کسی بگیرد

اولش می گذارد این گونه خوشحالی کند

نوشته شده در دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:,ساعت 8:6 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

×روزای سـخـتـم که تموم شد×

 

×میرم می زنـم رو شونه خــدا میگم×

 

×جنبه رو حــال کـردی!؟×

نوشته شده در دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:,ساعت 8:5 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

تمام خوبـــــی حس مالکیتـــــــ اینه که :



از کســــی که دوسشـــ داری بپرسی



تــــــــــو مال کی هستی؟!



و اون بدون معطلی بگه:



فــــــــقط مـــــــــال تــــــــــــــــــــو…

نوشته شده در دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:,ساعت 8:5 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

http://www.kocholo.org/img/images/0o0m2hviw2adstv0bz6.jpg

نوشته شده در دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:,ساعت 8:4 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

اگه کسی شما رو واقعا دوست داشته باشه 
لازم نيست شما دورش رو از اين و اون 
خلــــــــــوت کني! 
خودش واسه بودن شما جا بــــــــــاز مي کنه ! 
لازم نيست واسش دنيــــــــــا رو بخريد تا بمونه …! 
خودش قدر يه شاخه گلِتـــــــــون رو مي دونه ! 
لازم نيست هر کسي رو توجيح کنيد که ايشون مــــــــاله شماست …! 
خودش به همه دنيـــــــــا نشونتون ميده و 
ميگه اين ماله منه ! 
لازم نيست به فکـــــــــــر رفتنش باشيد ..! 
خودش به شما ثابت مي کنه اومده که بمــــــــــــونه .

کاش میشد بمونه....

کاااااااااش

نوشته شده در دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:,ساعت 8:3 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

او ضمیر مفرد غایب نیست او همه دنیای من است ...

نوشته شده در دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:,ساعت 8:2 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

چقدر دردناکه...اینکه مدام خودتو به دیگری یاداوری کنی تا فراموشت نکنه

نوشته شده در دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:,ساعت 8:1 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

یه روزایی تو زندگیت هست که حالت بده.....
خیلی بد
اما نمی دونی چه مرگته دقیقأ
همش تو فکری.....
فکری که آخرش تبدیل می شه به یه آه عمیق از ته دل
که کاش به گوش خدا برسه....
خودش یه کاری واست بکنه....
دوست ندارم این حالو.....
داغونت می کنه.....
تا جنون پیش می ری....
الهی هر کی این حالو داره خدا ازش بگیره

الهی آمین

نوشته شده در دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:,ساعت 8:1 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

دلم مرگ میخواهد!

بی صدا...

بی هیاهو...

بی شلوغی....

بی گریه ها و زجه های مادرم...

ارام محو شوم از صفحه ی زندگی

جوری که انگار از اول نبودم!!

نوشته شده در دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:,ساعت 7:59 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

ب کبریت نیازی نیست...

سیگارم را بر لب هایم بگذار....

به درد هایم ک فک کنم...

خودش اتش میگیرد♥
نوشته شده در دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:,ساعت 7:59 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

. . . . . . . . . . چرا باید نداند که من او را دوست میدارم/ و یا گاهی که من تنهام به یاد او بیدارم/ چرا وقتی کنارم هست سکوتی میشوم در باد/ و بعد از رفتنش بازم به یاد او میمانم/ چرا در خنده های او به جز لبخند چیزی نیست/ چرا با دیدنش در خواب تمام روز بی تابم/ چرا در آرزوهایم به جز او شخص دیگر نیست/ چرا من زندگی ام را فقط با او میخواهم . . . . . . چرا ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ‏. . . . . . .

نوشته شده در دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:,ساعت 7:57 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

دیگه این روزا خوش نمیگذره فقط خوشیم که این روزا میگذره...

نوشته شده در دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:,ساعت 7:55 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

خیلی مواظب باش!

اگه با شنیدن صداش دلت لرزید...

اگه با بدی هاش فرار نکردی و موندی...  

دیگه تمومه...

اون شده همه ی دنیات!

دوستت دارم (....)

نوشته شده در دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:,ساعت 7:52 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

روی شیشه بخارگرفته چی مینویسی؟؟؟

نوشته شده در دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:,ساعت 7:48 بعد از ظهر توسط آنیتا| |

 

"شب مهتابی"

در یک شب مهتابی با چشمانی پر از شبنم بر روی غبار جاده ها نوشتم"دوستت دارم"

"تو خواب بودی"

در خواب شیرین و حتی من آرزو کردم : ای کاش ...

چشمان زیبای تو را میدیدم و تو دیدگان بی قرار مشتاق مرا...

نوشته شده در یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 10:10 قبل از ظهر توسط آنیتا| |

خدایا!

دستانی را در دستانم قرار بده

که پاهایش با دیگری پیش نرود...

 

نوشته شده در یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 10:9 قبل از ظهر توسط آنیتا| |

جاگذاشته ام دلی

هرکه یافت

مژدگانی اش تمام “زندگی ام”

نوشته شده در یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 10:7 قبل از ظهر توسط آنیتا| |


ﺗﺎ ﻣﺎﻝِ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﺸﯽ ،
ﺑﻘﯿﻪ ؛ ﺗﺎﺯﻩ ﯾﺎﺩﺷﻮﻥ ﻣﯿﺎﺩ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ
ﺩﺍﺭﻥ …

نوشته شده در یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 10:6 قبل از ظهر توسط آنیتا| |


تنها مانده ام
در روزگاری که شیرینی نیست تا برایش فرهاد شوم
همه تلخند

نوشته شده در یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 10:5 قبل از ظهر توسط آنیتا| |

سلام دخترک پولدار،خوشگل،با کلاس!
وقتی به من بی پول،زشت،بی کلاس نه میگویی خنده ام میگیرد!
چون میدانم مقصد جفتمان
یکیست!
خاک…

نوشته شده در یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 10:3 قبل از ظهر توسط آنیتا| |

آموخته ام که خداعشق است

وعشق تنهاخداست

آموخته ام که وقتی ناامیدمی شوم

خداباتمام عظمتش

 عاشقانه انتظارمی کشد دوباره به رحمت او امیدوارشوم

آموخته ام اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم

خدابرایم بهترش رادرنظرگرفته

آموخته ام که زندگی دشواراست

ولی من ازاوسخت ترم...

نوشته شده در یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 10:1 قبل از ظهر توسط آنیتا| |

لعنت به من كه ساده دل بريدم....لعنت به من كه دردتو نديدم

لعنت به من كه پاي تو نموندم....لعنت به من كه قلبتو شكوندم

روياي تو شده جدايي از من....همنفسم بيا بمون پيش من

خودت ميدوني كه سهم ما نيست....جدايی و بريدن و شكستن

چشماي من پر از اشك شب و روز....حق ميدم بهت تو اتيش عشق من نسوز

برو با مردي كه تو روياهاته....ولي بدون قلب منم باهاته

روياي تو كابوس شب هاي من....دليل خنده هات حرف دل من

ميخواي بري ،برو كنار اون كه....حرفاش دروغه گل تنهاي من

 

نوشته شده در یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 10:0 قبل از ظهر توسط آنیتا| |

خدایا یه چیزی میگم ناراحت نشو ، دنیات ته نامردیه.

(دلگیرم)

نوشته شده در یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 9:58 قبل از ظهر توسط آنیتا| |


Power By: LoxBlog.Com